برای پسرم مهراد

برای تو مینویسم ...

اولین شمال

مهرادم چند روز پیش با خاله اینا و مامان جون رفتیم شمال. با اینکه خیلی دودل بودم که توی این هوای گرم میشه با بچه کوچیک و شیرخوار این همه راه سفر کرد یا نه و اینکه خدای نکرده یه موقع هوای مرطوب و گرم اذیتت نکنه و مریض نشی و... ولی دل رو زدیم به دریا و خودمونو سپردیم به خدا و راهی سفر شدیم. نزدیک 10 ساعت باید رانندگی میکردیم تا به مقصد که خزرآباد مازندران بود برسیم. چون تو کوچولوی نازم همراهمون بودی ترسیدیم اذیت بشی اگه بخوایم یه سره این همه راه بریم واسه همین عصر راه افتادیم و شب به کاشان رسیدیم و توی شهر آران و بیدگل طبقه دوم خونه یکی از دوستای با محبت عمو محمد موندیم. خیلی شب گرمی بود و تو حسابی بی طاقت شده بودی و نصف شب کلی گریه کردی واسه ا...
12 تير 1396
1